«فرق میان پیامبران و نوابغ »
در کتاب «علم تفسیر» «آیتالله فاضل لنکرانی» تحت عنوان «فرق میان پیامبران و نوابغ » فرقهای را ذکر کرده است که با کمی تصرف ذیلا آورده میشود:
* نوابغ ادعای حرفه و فن دارند مانند اکتشاف، دانشمندی، فیلسوفی صنعتگری و… اما پیامبران ادعای راهنمایی و هدایت مردم را دارند.
* هر پیامبری تصدیقکننده ی پیامبر قبلی و بشارتدهندهی پیامبر بعدی ست به استثنای حضرت محمد (ص) که مُصدِّق قبلیها بود و مبشر این که افرادی از امت (امامان معصوم) که دانشمندند مانند پیامبرانند! ولی نوابغ نسبت به قبلیها ایراد و اشکال دارند و راجع به بعدیها خاموش یا اشتباه کارند.
* چه کسی بهتر از همه سخن فیلسوف را فهمیده است؟ مسلماً شاگردی که محضرش را درک کرده است و افکارش را از نزدیک خوانده است و هر چه فاصله زمانی دورتر شد فهم کلمات آن استاد و فیلسوف سختتر شده و ایرادهای بیشتری متوجه او خواهد شد و ممکن است دانشی توسط دیگران بر آن افزوده گردد، ولی پیامبرا از همان اول سنگ تمام را گذاشتهاند و چیزی بر آن افزوده نمیشود مگر آن که از باب تحریف اضافه گردد. وهمچنین ممکن است با فاصلهی زمانی کلمات الهی پیامبران اعجاز خود را بهتر نمایان سازد. مانند این که در روایت بدین مضمون آمده است: چند نفری سورهی توحید را تفسیر میکردند نبی گرامی اسلام وارد شده وفرمودند این سوره و ده آیه اول سورهی حدید را بگذارید مردم آخرالزمان درباره اش سخن گویند.
* نوابغ وقتی چهره شدند به دانشگاه، آکادمی، موسسه صنعتی، جهت تدریس شاهزادگان یا… دعوت میشوند ولی پیامبران از اول کار دعوت کنندهاند.
* دانشمند ، مکتبدیده، استادی داشته ولی پیامبر نه استاد داشته و نه دانشگاه .
* نوشتجات تحریف نشدهی پیامبران که امروز در انحصار قرآن است همیشه از تفسیرهایی که بر آنها نوشته شده و میشود بالاترند یعنی مثلا در هر عصرو زمانی که قرآن را تفسیر کردهاند در زمان بعد که میدان علم و فهم وسیعتر شده است وقتی خود قرآن با آن سنجیده میشود معلوم میشود که حق مطلب ادا نشده است و هنوز قرآن حرف برای کفتن دارد و خود قرآن بسیار بالاتر از آن چه تفسیر کردهاند میباشد، ولی نوشتجات نوابغ به زودی حک و اصلاح پذیرمی گردد.
* پیامبران میخواهند مردم را به مرحلهای برساند که صفات الهی پایان آن است ولی نوابغ همیشه مایلند آنچه خلافکاری محسوب میشود طرد شود. (فرق دین واخلاق).
* زیباییهای طبیعت، شگفتیهای ساختمان بدن انسان یا یک گوشهای دیگر از کائنات ، مورد توجه و مداقه نوابغ قرار گرفته وآنان را مجذوب میسازد ولی پیامبران که همه جا را ساخته وپرداخته یک “استاد” دیدهاند ، محبوب و مطلوب آنان “سازنده” است.
*در بین نوابغ هماهنگی عقیده وجود ندارد لذا میبینیم یک نابغه کمونیسم را پذیرفته و در جا و یا زمانی دیگر سرمایهداری را برگزیده است ولی در بین پیامبران یک اتفاق نظر کلی وجود دارد که همه در یک اصل کلی به نام توحید گنجانده میشود.
* پیامبر وسائل اطاعت از دستورات الهی یعنی قانون را فراهم میکند ولی نابغه قانون وضع میکند، به بیان دیگر پیامبر شارع است و راه آبی به سوی اقیانوس کمال جدا کرده و نابغه مقنن است ودر جستجوی راه.
* نوابغ بیشتر به دنیا توجه دارند و کمتر به آخرت ولی پیامبران بر عکس.
* نوابغ کم کم جلوه میکنند ولی پیامبر بطورناگهانی.
* برای این که مقام نبوت دست خوش این و ان قرار نگیرد پروردگار پیامبران را مجهز به سلاح معجزه نموده است که دیگران از انجام آن عاجزند ولی نوابغ چنین نیستند و خود هرگز ادعای اعجاز نکرده اند .
* نوابغ در قسمت خاص از امور مردم حرف میزنند ولی پیامبر در تمام شئون زندگی انسان دخالت دارند .
* پیامبر برای خودش جانشین معرفی مینماید بر خلاف نابغه.
* نبوغ نوابغ بدون تلاش و کوشش به دست نیامده و حال آنکه پیامبران نبوت را آماده داشتهاند: الکساندر هامیلتون میگوید مردم گاهی موفقیت را در نبوغم میدانند و حال آنکه آنچه خود از نبوغم اطلاع دارم در سایه این است که خیلی زحمت میکشم. ادیسون گفته است نبوغ یعنی یک درصد الهام گرفتن و ۹۰ درصد عرق ریختن و… دانیل و بستر میگویند: آنچه شدهام نتیجه کار وزحمتم است.
* در نوابغ اکثراً عقل قویتر از قدرت نفسانی است ولی در پیامبران هر دو در سطحی بر فراز آنچه انسانها دارند بوده ودر توازنند.
* بسیاری از نوابغ گرفتار مخالفتهایی بر علیه تمایلات باطنی خود گردیدند و مدتی به آن سرگرم شدند ولی عاقبت پی کاری رفتند که برای آن ساخته شده بودند چه بسیارند از آنها که پدر ومادر شان آنها را به شغلی وا داشتند . آنها هم رها کرده ورفتند ولی پیامبران هرگز از پیامبری عدول نکرده اند.
* برخی از نوابغ پیش بینیهای خیلی عالی دارند ولی قدرت پیشبینی آنها تا حدودی است که به علل و اسباب آشنا بوده وبه علم زمان آگاهی داشته باشند، ولی پیامبران دارای قدرت پیشگویی غیر محدودند.
* بعضی از مرتاضان کارهای شگفت انگیز انجام میدهند که قران کریم فرق جالبی بین پیامبران و چنین اشخاص بیان فرموده و نسبت معجزه داشتن به عیسای در گهواره میدهد تا مردم بدانند برای شیر خوار بحث درباره طرح ریاضت و تمرین غلط است و اگر معجزهای را در سنین بالاتر به پیامبری عطا فرمود باز آن چنان آن را استوار ساخت که مردم بدانند قبل از آوردن معجزه، پیامبر از ان اطلاعی نداشته است : قضیه چهار مرغ حضرت ابراهیم که آنها را پاره پاره کرد وبر چهار کوه نهاد و انها را بازخواند و زنده شدند آن چنان نقل شده که حتی دربارهی اصل قضیه نیز سؤال و جوابی دربارهی اطمینان قلب داشتن رد وبدل شده است تا همه بدانند پیامبر قبلا از آن معجزه خبر نداشته است. نمونه دیگر این که وقتی عصای موسی اژدها شد موسی آن چنان ترسید که معلوم میشود سابقه قبلی نداشته که ترس او را فرا گرفته است و دربارهی نبی مکرم اسلام نیز میفرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ (۲۵) همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم، تو پيش از اين نمىدانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نور (وحی ومعرفت) قرار داديم كه به وسیله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مىكنيم، واینک تو (که به نور وحی ما هدایت یافتی) خلق را مسلماً به سوى راه مستقيم هدايت مىكن
* نوابغ هر کدام برای زندگی و جهان، طرح خاصی عرضه میدارند و در طرح هر کدامشان فقط تصویری از طراح آن مشاهده میشود و هیچ کدام قادر نبودند برای جهان هدفی معین نمایند یا اگر طرح و هدفی وجود دارد آن را کشف نمایند، ولی پیامبران هم «طرح» میکردند و هم هدف را معین مینمودند.
* میان معجزه و سحر وشعبده و صاحبان آنان تمایز بسیار وجود دارد به طور که با اندک تأمل این تفاوت آشکار میشود. حتی مادیون که منکر خرق عادت بودند و دایره معلوماتشان فقط در فیزیک واجسام وخواص آنها خلاصه میشود بعد از تحقیق و تأمل دربارهی روح، به جدایی روح از جسم رأی دادند. نویسنده کتاب مبین مینویسد: در سال ۱۸۶۹ میلادی انجمن بسیار مهمی برای تحقیق در این مسائل در لندن منعقد شد که ارکان آن اشخاص زیر بودند: «سرجان لیگ» عضو پارلمان و رئیس انجمن، پرفسورهکسلی دانشمند طبیعیات، لوئیس فیزیکان معروف، آلفرد ویلز معاصر وهمکار داروین در مسئلهی نشو ارتقاء، مارگن رئیس انجمن علوم ریاضی و جان لوکس… چهار پنجم اعضاء کسانی بودند که در ابتداء جدّاً منکر این گونه واقعیات بودند و معتقد بودند که این قضایا از شعبده سرچشمه گرفته است…بعد از ان در انگلستان و آمریکا برای تحقیق این موضوع، انجمنی تشکیل شد که ریاست آن با هیزلوب و هودسن بود. انجمن مزبور قریب دوازده سال مشغول تحقیقات بود تا در سال ۱۸۹۹ به تحقیقات خود خاتمه داد و در نتیجه، صحت واقعیات مزبور را اعتراف کرد. رأیی که هیزلوب در این موضوع صادر کرد چنین است:
«من امیدوارم که پس از چندی جلوی تمام دنیا با دلائل کافی وقطعی ثابت کنم که بعد از این جهان فانی، جهان دیگری هم وجود دارد. من با چشمان خود خرق عادتی دیدم که به هیچ وجه نمیشود دربارهی آنها احتمال هیچ گونه شعبده وفریب داد».