وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هٰذَا غَافِلِينَ (۱۷۲)
و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذريّه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : « چرا ، گواهى داديم » تا مبادا روز قيامت بگوييد ما از اين [ امر ] غافل بوديم .﴿الأعراف، ۱۷۲﴾
“در عالم ذر چه گذشته؟”
{ناقد قرآن گفته: اين استدلال غلط است . بفرض که تمام انسانها زماني خدا را
ملاقات کرده باشند و بر وجود او گواهي داده باشند ولي براي انسان فعلي
ارزشي ندارد چون ما هيچ اطلاعي از واقعه ي ذر نداريم و چنين مشاهده
اي را بياد نمي آوريم و استدلال به شهادتي که ما از آن آگاهي نداريم
بيهوده است .}
خلاصه:
“بله ای که در عالم ذر گفته ایم تنها مقوله ای است که هرگز از خاطرمان نمی رود و این یکی از لطافتهای معارف اسلامی و قرآن عزیز است.
بدین بیان که جان ما تشنه ی خدا یعنی کمال آفریده شده و کمال پرست است . بگونه ای که به هر مصداقی از مصادیق کمال میل دارد و به آن مصداق نیز بله میگوید . یعنی در مقابل سوال ذاتیِ “کمال” که آیا مرا میخواهی ؟ پاسخی جز ” بله ” ندارد.”
در عالم ذر چه گذشته؟
خدای متعال از پشت و صلب بنی آدم ذریه و نسل آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان ( خلقت و بوجود آمدن ) گواه و شاهد گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟
گفتند بلی گواهی دادیم و خداوند فرمود این جریان برای اینست که نگویید ما نمیدانستیم که تشنه چه هستیم.
سپس آتشی را خلق فرمود و گفت : خود را در اتش قرار دهید پس عده ای با سرعت خود را در آتش انداختند ( پیامبر و آل و شیعیان…) و عده ای گفتند : ما طاقت سوختن نداریم
خداوند به آنها که در آتش رفته بودند، فرمود : خارج شوید بدون اینکه سوخته باشید
آنها که نرفته بودند گفتند خدایا بر ما مهلتی دیگر بده
خداوند فرمود مهلت دادم . خود را در آتش قرار دهید
باز عده ای نرفتند!!
از اینجاست که خداوند میفرماید بعد از اینکه از این دنیا میروند میگویند:
حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (۹۹)
تا آن گاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد ، مىگويد : « پروردگارا ، مرا بازگردانيد ،
لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (۱۰۰)
شايد من در آنچه وانهادهام كار نيكى انجام دهم . نه چنين است ، اين سخنى است كه او گوينده آن است و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد .
﴿المؤمنون، ۱۰۰﴾
خدایا مرا برگردان بلکه عمل صالح انجام بدهم. خداوند می فرماید “هرگز!” . این تقاضای تو بیجاست .
چرا که یکبار به تو مهلت دادم و تو امتثال امر نکردی .
(برگرفته از حدیثی از امام صادق ع )
حال اینکه آیا در عالم ذر ما مختار بودیم یا ظرفیت های ما بصورت قهری تقسیم شده نمی دانم ولی آنچه عدل خداوند را تعریف میکند اینست که خداوند از هر کسی به اندازه وسعش مسألت می کند .
لاَ يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَ لاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَ لاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِينَ (۲۸۶)
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند . آنچه [ از خوبى ] به دست آورده به سود او ، و آنچه [ از بدى ] به دست آورده به زيان اوست . پروردگارا ، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير ، پروردگارا ، هيچ بار گرانى بر [ دوش ] ما مگذار ; هم چنان كه بر [ دوشِ ] كسانى كه پيش از ما بودند نهادى . پروردگارا ، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن ; و از ما درگذر ; و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور ; سرور ما تويى ; پس ما را بر گروه كافران پيروز كن .
﴿البقرة، ۲۸۶﴾
بله ی عالم ذر را فراموش نمیکنیم…
لکن بله ای که در عالم ذر گفته ایم تنها مقوله ای است که هرگز از خاطرمان نمی رود و این یکی از لطافتهای معارف اسلامی و قرآن عزیز است.
بدین بیان که جان ما تشنه ی خدا یعنی کمال آفریده شده و کمال پرست است . بگونه ای که به هر مصداقی از مصادیق کمال میل دارد و به آن مصداق نیز بله میگوید . یعنی در مقابل سوال ذاتی “کمال” که آیا مرا میخواهی ؟ پاسخی جز ” بله ” ندارد .
و این حقیقت ساری و جاری در تمام شئون و مراحل زندگی انسان است و جزء لاینفک باطن انسان شده و مقوله ای است که در همه شرایط انسان را بیقرار کرده و بسوی کمال بالاتر سوق میدهد.
شیخ بهایی :
در روز الست، بلی گفتی
امروز، به بستر لا خفتی.
آن ” بلی “همان زبان ازلی انسان ، یعنی فطرت اوست و فطرت انسان ازلی است .
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
…..
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
ابدا سر نکشد وز سر پیمان نرود
یعنی در ظرف زمان و مکان نمی گنجد.
حال بنگرید نقد نقاد جاهل را که با جهل خود وارد اقیانوس بیکران معارف والای قرآنی شده و با دید تنگ خود پهنه ی آن را و زیبایی آنرا زیر سوال می برد!
امثال این نقاد با عقل ناقص خود احتمالا بدنبال صحنه ای می گردند که در آن صحنه ، خدا یکطرف و ذریه و نسل بشر یک طرف! گفت و شنود داشته باشند و توقع دارند آنچه هست را در حافظه محدود خود جست و جو کنند ! این در جاییست که از باطن انسان و عظمتهای بیکران آن بیخبرند . براستی که
يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ (۷)
از زندگى دنيا ، ظاهرى را مىشناسند ، و حال آنكه از آخرت غافلند .
﴿الروم، ۷﴾
عارفانی مثل علامه طباطبایی، بابا طاهر و .. در همین باب اشعار و مطالبی دارند .
مو از قالوا بلی تشویش دیرم |
گنه از برگ و باران بیش دیرم | |
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد |
مو از یاویلنا اندیش دیرم |
بابا طاهر میگوید همه از آخر کارشان نگرانند که عاقبت چه خواهد شد ؟ لکن من از اول کارم نگرانم که آیا بله ی عالم ذر را زود گفته ام یا دیر آیا در آتش رفته ام یا نه؟!
علامه طباطبایی میگوید:
آنها که رفتند مست خدا بودند و آنها که نرفتند از مستی بی بهره بودند عده ای خدا دیدند و عده ای جز خود ندیدند
مستی در بر شاهد دلبند ما خوش است
زانرو سپرده اند بمستی ز مام ما
همی گویم و گفتهام بارها بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور ندارند کاری دلافگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل نباشد به دستِ گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رستهاند چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار در آیینهٔ آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلوفر برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهٔ غنچه را باد بام هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان که بستهاست چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش بهل گر بگیرند بیکارها